در انتظار فردا

آینده‌ای که منتظرش بودم، تا حد زیادی نزدیک شده ...... و من با خودم فکر می‌کنم به اون سیاهی که فکر می‌کردم نبود، بلکه نقره‌اییه!

در انتظار فردا

آینده‌ای که منتظرش بودم، تا حد زیادی نزدیک شده ...... و من با خودم فکر می‌کنم به اون سیاهی که فکر می‌کردم نبود، بلکه نقره‌اییه!

سلام زندگی!

                          پروردگار

 

 

 

 

 

 

سلام

 

خدا رو شکر حالم دوباره خوب شده تا حد زیادی! خدا خیلی بهم لطف داره و خیلی بهم کمک میکنه! من اگه خدا رو نداشتم چی بودم و چه میکردم!؟!؟ بدون خدا حتی نمیشه یه لحظه رو هم تصور کرد!! تصمیم گرفتم دوباره در مسیر حرکت کنم و فعال باشم. مسلما اراده خدا و تمامی سنت ها بر این است که آنچه من میخوام محقق بشه. لذا من تمام غم ها و  تمام تصورات اندوهناک و منفی که داشتم رو کنار گذاشتم و میخوام دوباره شروع کنم به ساختن زندگیم (زندگیمون)! مهم نیست که کامران اعتقاد نداره بهش یا میگه که نباید در مورد آینده خیال پردازی کرد و یا اینکه حرفهایی در مورد آینده سبب یکسری چیزهای ناخوشایند و مضر میشن .... مهم اینه که من میدونم تصورات من آینده رو میسازن و خواسته های من مثل قلم حکاکی میمونن که روی سنگ آینده نقش میزنه! 

 

یکم میخوام از چیزهایی که دوست دارم بگم ..... دارم میبینم که توی یه خونه سفید با یه حیاط و باغچه سبز و درختچه ها و بوته ها زندگی میکنم ...... بوته های شاتوت و درخت توت! تابستونش رو خیلی دوست دارم سبزه سبزه! پائیزش بیش از اندازه ی من شاعرانه است ..... زمستونش هم خیلی خوب و قشنگه! همه جا سفید و یک دست برف روی همه چیز رو پوشونده ...... توی زمستون توی استخر که شنا میکنیم و آب گرم و بخار آب  و سرمای بیرون رو که از پشت پنجره ها میشه دید در کنار هم لذت بخشند!

 

چندتا اتاق داره که من کتابخونه یا همون اتاق مطالعه رو از همه بیشتر دوست دارم! من و مریم میشینیم اونجا و من برای مریم کتاب میخونم و سعی میکنم از همین بچگی ریشه های تفکر و ادبیات و مفاهیم انسانی در ذهنش نقش پیدا کنه و استعدادهاشو پیدا کنم و بدونم به چی علاقه داره و چی رو دوست داره!

 

اتاق مریم رو خودمون دو تایی صورتی رنگ کردیم! گرچه اگه دست مریم باشه دوست داره هر ماه یه رنگ باشه اتاقش ..... خودشم دور تا دور اتاقش رو بجای نوار کاغد دیواری نقاشی کشیده ..... از نظر ما از کاغذ دیواری خیلی خوشگل تره!

 

مریم خیلی خوشگل شده ..... هر چی هم بزرگتر میشه خوشگل تر میشه ...... موهای سیاهش رو که شونه میکنم میبینم خیلی دوستش دارم! چشمای روشنش پر از امید و آرزوهای طولانی و دور و درازه ....... منم کمکش میکنم تا آرزوهاش بیشتر و بیشتر بشه! براش یه دفتر گرفتم که اسمش رو گذاشتیم دفتر آرزوها ..... هر چی دوست داره و هر آرزوی داره رو توش نقاشی میکنه و میکشه تا بعدها که رفت مدرسه و میتونست بنویسه توی نسخه بعدی دفتر آرزوها از آروزهاش بنویسه!

 

کامران خیلی خوبه ...... دوست داریم همو و خدا رو بابت همه نعمت هایی که بهمون ارزانی داشته شکر میکنیم ..... از اینکه بینمون فضل و رحمت و مودت قرار داده، از اینکه فرزندی سالم و صالح داده، از اینکه از نعمت سلامتی برخورداریم، از اینکه نعمت شکر کردن و توفیق شکر کردن رو بهمون میده، از اینکه توفیق میده در راهش قدم برداریم و عبادتش کنیم، از همه این نعماتی که داده ممنونیم و شکر میکنیم!

 

کامران یه مرده ..... دیگه کسی نمیگه کامران بچه خوبیه! دوستام همه میگن آقای فلاح! دوستای خانوادگی هم همینطور صدا میکنن ...... وقتی صداش میکنن آقای فلاح خوشم میاد ..... احساس خوبی پیدا میکنم ...... معمولا هفته ای یکبار میریم یا قم و جمکران، یا شهر ری، یا زیارت اهل قبور و یا مشهد! این سری نوبت مشهده! اگه خدا بخواد کامران داره به مریم نماز خوندن یاد میده که مریم خودش محرم شه و نایب نگیره ...... من کمی نگرانم! اما خدا رو شکر میکنم و میدونم اشتیاق خود مریم هم بر اینه که خودش محرم بشه و همه کارا رو خودش انجام بده! خدا رو شکر میکنم! خدا هممون رو عاقبت بخیر کنه انشاءالله!

 

کامران سقف و ستون زندگی ماست! رضایت از زندگی مهمتر از هر چیزی توی زندگیه و سعادت و خوشبختی یه خانواده رو همین مشخص میکنه! هیچ چیزی به غیر از این حس نمیتونه تضمین کننده بقا و سلامت یه خانواده و زندگی باشه ..... انشاءالله همه خوشبخت و سعادتمند باشن!

 

تصمیم گرفتیم بجای اینکه هی بچه توی طرح اکرام قبول کنیم به یه پرورشگاه یا همپین چیزی کمک کنیم و اونجا رو درست حسابی تجهیز کنیم ...... یکی دو دفعه که جمعه رفتیم، مریم خیلی خوشش اومده بود از بچه ها و کلی دوست پیدا کرده بود! هی میگه پس کی میریم با بچه ها بازی کنم؟ اونا هم با ما میان خونه ی خدا؟ چرا اونا نمیان خونمون دیدن من که با من بازی کنن؟ کامران پیشنهاد داده امسال جشن تولد مریم رو خصوصی نگیریم و یکسری از دوستاش همراه با بچه های پرورشگاه رو بگیم همه بیان و توی حیاط جشن بگیریم!

 

خیلی دلمون میخواست با طرح کوچه گردان کار کنیم! اما خوب اونا با خانواده جماعت نمیتونن هماهنگ شن! مجبوریم خانوادگی برخورد کنیم و با چندتا از دوستامون و همکارا شبیه همون کارو انجام بدیم!

 

دلم یه دخت خرمالو میخواد ...... امسال درخت های توت خیلی خوب بودن! مریم که درخت سیب شده بود اسباب بازیش! دلم میخواد کامران یه خرمالو هم بکاره! دستش خیلی خوبه و درخت هایی که میکاره خوب عمل میان!

 

 

بابت آرامشی که خدا بهمون داده باید شکر کنیم!

 

کامران حدود ساعت 3 میاد خونه ...... خیلی وقتا عصرها توی اتاق کارش به بقیه کارا میرسه و انجامشون میده ..... خدا رو بابت اینکه کنار هم بودن برامون خیلی مهمه و این یه حسی قوی رو در وجودمون گذاشته شکر میکنم! من کارام رو کم کردم ..... مدیریت عاملی رو سپردم دست یکی دیگه و فقط جزو هیت مدیره هستم مثل کامران، و سمت مشاور مدیر عامل رو دارم ...... کامران خیلی توی شرکت زحمت کشیده تا به اینجا رسیده! هیچ کسی نمیتونه درک کنه چقدر برای کامران مهم بوده و چقدر براش تلاش کرده و حالا که داریم از تلاش های قبلیمون که به لطف خدا به ثمر نشسته استفاده میکنیم خدا رو شکر میکنیم که اینهمه بهمون نعمت و برکت داده!

 

هوس دکترا به سرم زده ...... کامران که موافقه! مریم خوشش میاد چون فکر میکنه با هم میریم و میاد سر کلاس! حالا من هر چی براش توضیح بدم که مریم جون دکترا کلاس نداره، قبول نمیکنه و هی میگه منم میام! میگه مهد دیگه به دردم نمیخوره! یا منو ببرین شرکت معاون بشم یا بیام دانشگاه!

 

خیلی وقتا توی زندگی کامران سنگ صبورم بوده ...... من ازش ممنونم! دوران جفتک اندازی ها و دردسرسازی ها و ناهماهنگی ها و مشلاتمون به لطف خدا گذشته! با مرور زمان (و البته خیلی سریعتر از دیگران و اون چیزی که فکر میکردیم) هماهنگ شدیم ..... و الان داریم توی مسیر با یه سرعت مشخص حرکت میکنیم و پیش میریم ...... خیلی وقتا که با هم حرف میزنیم هیچ صدایی شنیده نمیشه، از نظر بقیه سکوته، اما ما داریم شدید با هم صحبت میکنیم!

 

اتاق خواب رو یاسی رنگ کردیم و البته این دفعه اجازه ندادیم مریم آثار هنری توش بکشه! چندتا از عکسامون رو توی اتاق گذاشتیم، با یه دفتر که برای همدیگه توش پیام یا چیزی مینویسیم! یه عکس دو نفره هم بزرگ کردیم و دیوار کنار تخت زدیم ...... تخت درست زیر پنجره است ....... بعضی وقتا که بهاره یا اوایل تابستونه، پنجره رو باز میکنیم که خنکای هوا بیاد تو! بعضی وقتا هم من یخ میکنم و خدا رو شکر میکنم که کامران موجودی گرمایی نیست!

 

نوامبر امسال کامران باید برای شرکت توی یه کنفرانس بره ایتالیا، قرار شده همه با هم بریم ...... من عاشق دیدن ایتالیام ...... بازمانده های تمدن های مختلف، مرکز هنر و معماری و نقاشی ...... کاش میشد بیشتر گذشت و گذار کرد و جاهای بیشتری رو دید!

 

 

 

به امید روزها و آرزوها و رویاهای زیباتر!

 

 

 

 

 fantasy landscapes by Mati Klarwein - Alexander's Dream